از شنبه امتحانام شوع میشه و من خودم فشار عصبی زیادی رو تحمل میکنم و انتظار دارم که دیگران درکم کنن ولی مامان بابام اصلا درک نمیکنن که هیچ هی نصیحت و پند و حرف های تکراری میزنن که باعث میشه قشار روحی وحشتناکی رو تحمل میکنم. میدونم همش به خاطر منه ولی از اولم نحوه بیانشون خوب نبود . درسته رشتم تجربیه درسته درسام سنگینه درسته باید رقابت کنم ولی اونا چی میدونن از ذهن خسته من؟؟؟ دیگه مغزم نمیکشه. با تمام وجود دارن عقده هاشون رو سر من خالی میکنن. ولی آخه چرا من؟؟  خواهرمم اون سر دنیا مونده نمیتونم به اون هم بگم . حتی وقتی تلفنی حرف میزنیم نمیزارن دردامو بگم و میگن به اون چه خب آخه من چیکار کنم. حال هیچی رو ندارم حتی حال زندگی کردنو، دیگه هیچی واسم جذابیت نداره و فک کنم دارم افسرده میشم . یا شایدم به خاطر سن و سالمه و دوران نوجوانی و هزار جور کوفت و زهرمار ولی هر چی هس بد جور خالم گرفته است.


این روزا قدر اینترنتو بیشتر میدونم . دیگه زیاد بهش سخت نمیگیرم که مبادا ول کنه بره. اصلا همیشه باید با همه صلح کرد.

درسا دارن تمام توانشونو خرج میکنن تا کمر ما دانش آموزان بیچاره رو خم کنن ولی تا حالا مقاومت کردیم.

تکواندو رو کلا دو ماهی هس که نمیرم . انگیزه هم که چی عرض کنم تا یه تصمیم راسخ میگیرم که درسو شروع کنم خواب به من غلبه میکنه و گند میزنه تو کل برنامم.

معلما درک و شعورشونو از دست دادن و یادشون نمیاد یه روزی خودشون هم دانش آموز بودن.

الهی امیدمون فقط تویی.


اونقـــــــدر دینی خوندم مجتهد شدم اه .

اینقدر بدم میـــــاد از جغرافیا .

. کردم تو شیــمـی

ادبیاتو که دیگه اصلا نگووووووووو .

زبان فکر کنم مشوط شــم چون 18.75 گرفتــــــم

خدایا آخر و عاقبت ما رو بخیر کنه با این درس خوندنمون


دیشب برگشتیم. خانواده هامون همشون اومده بودن استقبال!!! حالا خوبه همش دو روز بود هاااا . ولی انصافا مامان هر ساعت به ساعت زنگ میزد و اصلا دوری شون حس نمیشد. تو اتوبوس هم که دیگه هیچ بچه های عقبی به پسرا بای بای میکردن و اسکولشون میکردن و میخندیدیم.در کل سفر خوبی بود.

وقتی اومدم خونهساعت 9 شب بود شام خوریدم و من بیهوش شدم. چون شب قبلش من اصلا نخوابیده بودم(اگه جام عوض شه عمرا بتونم بخوابم) واسه همین خوب خوابیدم.

ساعت حدود 2:16 بود که یهو از خواب پاشدم  یه صدایی میومد مامان و بابا هم داشتن میگفتن بیا بیرون. حس کردم تیر اندازی شده (آخه تو راهیان نور یه رزمایش بود که هنوزم صداهاش تو گوشمه) رفتیم بیرون رو به مامان میگه ماما صدای چی بود؟؟ میگه وا خب زلزله بود دیگه واسم خیلی ترس آور نبود چون تو رزمایش انفجار های خیلی بزرگتری هم دیده بودم . یکم تو کوچه موندیم و بعدش گرفتیم کپیدم


تقریبا یه هفته قبل رفتم یه خروار کتاب م که میخوام واسه کنکور از الان بخونم. زیستو آوردم دیدم ویژه نظام قدیمه!!!!! چه قدر پول داد پدر بیچاره من اصلا داغون شدم چجوووورررررم. حالا باید یدونه کتاب زیست دیگه بخرم !! اون به کنار رفتم واژگان زبان گرفتم دیدم اونم از درس نیس و هفتم هشتم نهم دهم یازدهم و دوازدهم قاطیه! اصلا میدونین شانس منه هرکجا انگشت برم خشک میشه. نچ نچ نچ اعصابم قاطی قاطی شد. حالا به نظرتون از کدوم انتشارات بخرم بهتره؟؟؟؟

من خیلی تنهام. یه چند وقتیه با همه ی وجود حس میکنم.


همه چی داره با روال خودش پیش میره و من تازگیا دچار استرس شدید میشم. خودمم میدونم به خاطر هماهنگ نبودنم با دبیرستانه!! یه جورایی از کنکور میترسم ولی امید دارم.(نداشته باشم چیکار کنم؟؟)

فردا فیزیک داریم و دبیرمون قراره امتحان بگیره آدم نیس که هی تند تند حل میکنه آدم هیچی نمیفهمه!!! خدا شاهده اگه یه ذره از اون تبدیلات رو یاد گرفته باشم. کند ذهن نیستما ولی وقتی ازش اشکال میپرسیم یه جوری نگاه میکنه آدم حس میکنه داره به یه ناقص العقل نگاه میکنه. در هر صورت جون عزیزتون دعا کنید من این امتحان رو قشنگ بدم .

قراره بریم راهیان نور اونم سمت شمال غرب پیرانشهر و اینا قراره 15 آبان حرکت کنیم 16 آبان برمیگردیم.


ماه رمضون هم تموم شد و من همچنان پی علافی ام. ینی یه جورایی دلم میخواد درس بخونم ولی دلم نموخواد :( موندم امتحانای پایان ترم رو چجوری قراره بدم!!! حالا خدارو شکر امتحانای ما غیرحضوریه!! حداقل دروس حفظی رو پاس میکنیم میمونه دروس حلی که خدا بزرگه از یه جایی گیر میاریم دیگه این روزا اعصاب درست درمون ندارم. یه جورایی دلم گرفته اس و نمیدونم چرا میخوام گریه کنم خواهرمم چند روز دیگه میخواد بره واسه امتحان هاش و من تنها تر از همیشه میشم .
خب خب خب دیگه فکر کنم همه دانش آموزان عزیز و دانشجویان گل امتحاناشونو تموم کرده باشن. به همه خسته نباشید عرض میکنم و امیدوارم کارنامه عمل تون رو به دست راستتون بدن!! ایام غم بار امتحانات ما هم تموم شد و بدون هیچ استراحتی مجبورمون کردن بریم مدرسه :((( رفتیم و هفته اول به خوبی و خوشی به پایان رسید. ولی از هفته بعد شد مثل ترم قبل درسا رو هم تلمبار شده و من حال ندارم هیچکدوم رو بخونم!!! راستی کارنامه عملمونو هم دادن.
از شنبه امتحانام شوع میشه و من خودم فشار عصبی زیادی رو تحمل میکنم و انتظار دارم که دیگران درکم کنن ولی مامان بابام اصلا درک نمیکنن که هیچ هی نصیحت و پند و حرف های تکراری میزنن که باعث میشه قشار روحی وحشتناکی رو تحمل میکنم. میدونم همش به خاطر منه ولی از اولم نحوه بیانشون خوب نبود . درسته رشتم تجربیه درسته درسام سنگینه درسته باید رقابت کنم ولی اونا چی میدونن از ذهن خسته من؟؟؟ دیگه مغزم نمیکشه. با تمام وجود دارن عقده هاشون رو سر من خالی میکنن.
این روزا قدر اینترنتو بیشتر میدونم . دیگه زیاد بهش سخت نمیگیرم که مبادا ول کنه بره. اصلا همیشه باید با همه صلح کرد. درسا دارن تمام توانشونو خرج میکنن تا کمر ما دانش آموزان بیچاره رو خم کنن ولی تا حالا مقاومت کردیم. تکواندو رو کلا دو ماهی هس که نمیرم . انگیزه هم که چی عرض کنم تا یه تصمیم راسخ میگیرم که درسو شروع کنم خواب به من غلبه میکنه و گند میزنه تو کل برنامم. معلما درک و شعورشونو از دست دادن و یادشون نمیاد یه روزی خودشون هم دانش آموز بودن.
اونقـــــــدر دینی خوندم مجتهد شدم اه . اینقدر بدم میـــــاد از جغرافیا . . کردم تو شیــمـی ادبیاتو که دیگه اصلا نگووووووووو . زبان فکر کنم مشوط شــم چون 18.75 گرفتــــــم خدایا آخر و عاقبت ما رو بخیر کنه با این درس خوندنمون
دیشب برگشتیم. خانواده هامون همشون اومده بودن استقبال!!! حالا خوبه همش دو روز بود هاااا . ولی انصافا مامان هر ساعت به ساعت زنگ میزد و اصلا دوری شون حس نمیشد. تو اتوبوس هم که دیگه هیچ بچه های عقبی به پسرا بای بای میکردن و اسکولشون میکردن و میخندیدیم.در کل سفر خوبی بود. وقتی اومدم خونهساعت 9 شب بود شام خوریدم و من بیهوش شدم. چون شب قبلش من اصلا نخوابیده بودم(اگه جام عوض شه عمرا بتونم بخوابم) واسه همین خوب خوابیدم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شما بیا پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان فروشگاه کالا شهر خبررسانی خبرآباد شه دروس سلامت تدریس خصوصی ریاضی هفتم fionacmg37 sitio آپشن خودرو | استریو آرام تجارت و عرضه انواع فولاد های آلیاژی و صنعتی